سلام خوش اومدی
من عشق پوریا هستم آرزو خانوم بچه ای اصفهان و
عشقمم اقا پوریا هم بچه ای مازندران
و امیدواریم بتونید تو این وبلاگ به Woo
مورد نظرتون برسید.
و یه دعایی هم بکنید من و پوریا به هم برسیم
اگه مشکلی بود بهم خبر بدید.
Idمن
ubia18@yahoo.com
حکم شمع سوختن حکم پروانه دور شمع ساختن حکم من در برابرشمع و پروانه چیه ......
دیونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
واسطه نیار ، به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم ، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می شه چیکارم
میچرخم و میچرخونم ٬ سیارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم ، بستمش
راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
جونه نشکفته رو ٬ رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود ! جون شما بود ؟
مردن من مردن یک برگ نبود ! تو رو به خدا بود ؟
اون همه افسانه و افسون ولش ؟!!
این دل پر خون ولش ؟!!
دلهره گم کردن گدار مارون ولش ؟!
تماشای پرنده ها بالای کارون ولش ؟!
خیابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش ؟!
دیونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم ! که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روان نعناش چیه؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست ؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله !
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله !
پریشونت نبودم ؟
من
حیرونت نبودم ؟!
تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه !
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه !
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجیر میخواد دنیا بیاد ، آهن و فسفرش کمه !
چشمای من آهن انجیر شدن !
حلقه ای از حلقه زنجیر شدن !
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیر تو بنازم !
دیونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
نام : کمال
کلاس : سوم آ دبستان ...
موزو انشا : عزدواج!
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است!
حتما ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است!
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید.
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند. عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!